خانه سالمندان کهریزک ، سکوت سرشار از ناگفتهها (1 )
از بهشت زهرا(س)، عبور میکنیم و به سمت بلوار دکتر"حکیمزاده" میرویم، درختان سر به فلک کشیده و سرسبز مسیر این جاده را قشنگتر و زیباتر جلوه میدهند.
چشمانم به دنبال تابلویی است که برروی آن نوشته شده"آسایشگاه سالمندان و معلولین کهریزک".
از دور تابلوی آسایشگاه نمایان میشود، در بازاست ، برخلاف انتظارم پیش رویم حیاتی پراز گلهای سرخ،سفید وصورتی و درمیانآنها آرامگاه مردی مهربان و دلسوز که یکی از بنیانگذاران و موسسان این آسایشگاه است،بهچشم میخورد.
اگرچه با اولین نگاه این طراوت و سرسبزی نوید ماندگاری بهار را میدهد و دل را میرباید اما اینجا هیچ شادی پایدار نمیماند.
ساختمان نوساز با آجرهای سه سانتی،باپنجرههای ساختمانهای "بنفشه"که با میلههای فلزی محصور شدهاست ، تنهایی ،سکوت و حتی زندان را تداعی میکند.
اینجاآخرین روزهای زندگی سپری میشود،سرای نیمهخاموشی که بهدست فراموشی سپردهشده،اینجا خانه سالمندان است،مکانیکه آدمها حرفهایشان را با سکوتشان میزنند،درلبخندهایشان غمی نهفته است در چشمهایشان تردید موج میزند، تردید میان ماندن و رفتن بودن با نبودن و عشق برای آنان قاب عکسهای خاک خورده کنار تختهایشان است.
آری ، اینجا همه چشمها نمناک است حتی در روزی که به نام آنان نامیده شده است.
بنفشه، نماد گلی شکننده است و به همین دلیل ساختمان بنفشه به بانوان سالمند اختصاص دارد اما آقایان در ساختمان "صنوبر" که نمادی از قدرت صلابت و استحاکم است، حضور دارند.
بخش معلولان "ارغوان" و مرکز تخصصی "اماس "که به تازگی افتتاح شده، "گل یاس"، نام دارد.
سالمندان اگر چه در زیر نور ملایم آفتاب، با" ولیچرهایشان "آزادانه در میان باغچههای چمن کاری شده حرکت و هوایی تازه را استشمام میکنند اما گل -های باغچه دلشان باران خورده و زندگیشان بدون داشتن کانون گرم خانواده به غم آلوده شده است.
آنان با وجود تمامی امکاناتی که در آسایشگاه در اختیارشان قرار گرفته، پرستاران گوش به فرمانشان مانند پروانه به دورشان میچرخند و یک لحظه هم تنها نیستند، اما در خلوتشان از جداییها شکایت، و از اینکه در سرای نیمه خاموش سالمندان به فراموشی سپرده شدهاند، رنج میبرند.
سالمندان براین باورند که فرزندانشان به دلیل گرفتاریهای روزمره و دغدغههای زندگی ماشینی آنان را از یاد بردهاند.
سالمندان آسایگاه کهریزک میگویند، تا کی سکوت و تنهایی، تا کی چشم به در دوختن، تا کسی از راه برسد و دیداری تازه شود، در این چهار دیواری دلمان گرفت ما که پای رفتن نداریم و در یک جا ماندهایم و در مرداب فرورفتهایم و هر لحظه تحلیل میرویم.
یکی از سالمندانی که در محوطه آسایشگاه با تکیه بر عصایش در حال قدم زدن است میگوید: بعد ار فوت همسرم، چند روزی را در خانه دخترم گذارندم، اما بعد از مدتی احساس کردم که مزاحمشان هستم.
وی که ? 70?سال سن دارد و به سختی حرکت میکند، ادامه داد: از لحاظ پذیرای و مراقبت با هیچگونه مشکل و کمبودی مواجه نیستم اما نیکوکاران در گذشته بیشتر به دیدن ما میآمدند اما درحال حاضر کمتر سر میزنند.
بانوی سالخوردهای که به سختی نفس میکشد و تسبیحی سفید را در دستان چروکیدهاش دارد، میگوید: بوسیدن نوه و زندگی در کنار میوههای عمر آدمی بسیار لذت بخش است اما من از چشیدن طعم آرامبخش زندگی با فرزندانم محروم هستم.
وی که هفت سال است خانه سالمندان را به عنوان خانهای ابدی برای زندگی انتخاب کرده است، گفت: در خانه سالمندان دوستان زیادی رابرای هم صحبت شدن پیدا کردم، اما درد و دل، فرزند و گریه و شادی نوه چیز دیگری است.
وی ادامه میدهد، دوست دارم قبل از رفتن به سرای آخرت، تنها پسرم را که ? 22?سال پیش به عنوان دکتر به بوسنی رفت و دیگر برنگشت را ببینم و این آخرین آرزوی من دراین دنیای فانی، است.