جعفر فرجی: برداشت اول : غربت...
علامه دوانی مرحوم شده بودند. تلویزیون داشت مراسم تشییع پیکر ایشان را نشان می داد.
آنزمان فضای سیاسی کشور بشدت سنگین شده بود . در اوج تقابل و رویارویی کشور با "یکپارچه ترین صف دشمنان پس از انقلاب" و در حالی که دشمن در مرزها به خود آرایش نظامی گرفته بود و در اوج "بزرگترین مبارزه سیاسی پس از انقلاب" با جهان استکبار در بحث هسته ای که کشور نیاز مبرمی به ارسال نشانه های اقتدار و وحدت و یکپارچگی ملی به خارج از مرزها داشت ، بخاطر قیمت گوجه فرنگی شدیدترین توهین ها و جوسازی ها علیه منتخب مردم در حال عملیاتی شدن بود.
مجلس نیز به انحاء مختلف از ناکارآمدی دولت سخن می?گفت،کار به جایی رسیده بود که حتی برای تغییر ساعت بانک ها و ساعت رسمی کشور و ...، ساعتها صرف گذراندن قانون در برابر تصمیم دولت می شد. نخبگان و دلسوزان انقلابی نیز در برابر این هجمه ها یا به انفعال افتاده بودند یا به سکوت...
در حالی که تلویزیون داشت مراسم تشییع پیکر مرحوم دوانی را نشان می داد؛ به دکتر گفتم آقای دکتر شنیدید آقای دوانی قبل از فوتشان و بخاطر موضع گیری برخی از اعضا خانواده شان چه مکتوبی نوشته اند. گفت: نه من ندیده ام. گفتم آقای دوانی نوشته اند: به احمدی نژاد بگویید گمان نکند که تنها و غریب است و...
هنوز کلامم تمام نشده بود که دیدم دکتر با آنهمه غرورش سرش را به پایین انداخت و در حالی که نامه های روی میز را جابه جا می کرد و می خواست از من پنهان کند، قطرات اشک از چشمانش جاری شد. کلامم را خوردم و سکوت سنگینی بر فضا حاکم شد...
در دلم می گفتم که حتما این اشک های دکتر بخاطر فشار زیادی است که بر دوش خود احساس می کند و لابد دل او از این همه بی انصافی دوستان قدیمی و دشمنان کنونی گرفته است...
دکتر سرش را بالا آورد و گفت: ما چطور می توانیم بیش از هزار سال غریبی و تنهایی و فشار بر روی مولایمان را حتی برای لحظه ای تصور کنیم. خدا یک قطره ای از آن اقیانوس بیکران غربت ها و فشارهایی که امام زمانمان بصورت مستمر از دست دوستان و دشمنان می کشد، به ما هم می چشاند تا ما هم ذره ای غربت و تنهایی امام زمانمان را درک کنیم...
نمهای اشک هنوز از چشمان دکتر جاری بود و من در دل به افقی که او چشم دوخته بود حسرت می خوردم...
ادامه مطلب...