سلام به دوستان همیشه دوست
سه شنبه هفته پیش خونه دامادمون نشسته بودم که دیدم موبایل داره زنگ می زنه مثل ندید بدیدا پریدم طرف موبایل که گوشی رو بردارم دیدم اوه مدیرعامل شرکتمونه (به شرکت جدید در تهران کار می کنم) با کلی کلاس گذاشتن گفتم بزار فکر نکنه ما هم دهاتی هستیم گوشیمونو زود برمی داریم گوشیو برداشتم.
بعد از سلام و احوال پرسی ماموریتی بهم داد که بسیار خوشحالم کرد. گفت در اولین فرصت می ری دفتر مشهد برای کاری و برمی گردی. خیلی دلم خوش شد : امام رضا علیه السلام طلبیده :
همون وقت زنگ زدم آشنا بلیط قطار رفت و برگشت مشهد از نوع باکلاسش (رفتش رو سبز و برگشتش رو غزال) گرفتم و شنبه عصر رفتم طرف راه آهن و سوار قطار شدم.
هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که دیدم یه جوون 25 ساله اومد و با سلام کردن وارد شد و نشست. این جوون اهل خوزستان بود و مشهد زندگی می کرد. چند دقیقه بعد دوتا جوون یکی 23 ساله (محسن) یکی 28 ساله (علی) با سلام کردن وارد کوپه شدن. منم جواب سلام رو دادم و نشستن. در چند لحظه اول زدند کانال دو با هم حرف زدند. من فکز کزدم ایرانی هستند و حرفی می زنند که ما نفهمیم یه کم بدم اومد و پیش خودم گفتم تا آخر شب باید تحملشون کنیم نگو که .......
یه پنج دقیقه گذشته بود و من مشغول خوندن روزنامه شدم و اونا با هم کانال دو حرف می زدند و یه نفر دیگه که توی کوپه بود از محسن پرسید که رفیقتون مجاری است. محسن گفت نه اهل فرانسه است !!!!!!!!!!. منم توجم جلب شد؟؟؟ فرانسوی در راه مشهد؟؟؟؟ می خواد حتما تجارت کنه یا اینکه برای تفریح اومده؟؟؟؟؟؟ دوباره گفت شما خودتون اهل کجایید؟ محسن جواب داد من هم اهل فرانسه هستم ولی 5 سال در قم تحصیل کردم. اینو که شنیدم دیگه یک باره شاخ در آوردم؟؟ فرانسوی ؟؟؟ ایران؟؟؟؟ دیگه فضولیم گل کرد و روزنامه فقط جلوی دستم بود و می داشتم به حرفای اونا گوش می کردم.
محسن می گفت من پدر و مادرم فرانسوی الاصل هستند من در فرانسه بزرگ شدم و اونجا مدرسه رفتم.
دلیل شیعه شدنش رو نگفت ولی محسن 5 سال توی ایران طلبه بوده و به عنوان روحانی در فرانسه یه موسسه دارن به اسم آیت الله خویی و اونجا مراسم دعا و روضه خونی برای شیعیان فرانسه دارن و تبلیغ شیعه می کنن.
بعد از کلی سوال و جواب بهش گفتم چطوری اونجا تبلیغ شیعه می کنید:
خیلی زیبا سخن می گفت که بسیار به دلم نشست. می گفت ما می آیم واقعیت های دین شیعه رو با زبانی بلیغ و شیوا برای سنی ها تعریف می کنیم می گفت کتاب شبهای پیشاور که کتاب مناظره یک شیعه با اهل تسنن است رو باهاش افراد بسیاری رو به شیعه کشوندیم. مثلا همین علی که با ما برای زیارت اومده بود رو می گفت 5 سال پیش به همین راه ها با مذهب شیعه آشناش کردیم و شیعش کردیم.
ولی اونا شیعه واقعی بودن نه مثل بعضی از ماها خودم رو می گم دیوار شیعه دور خودمون کشیدیم و اون تو از لامذهب هم بدتریم.
اونا کیلومتر ها راه از فرانسه به عشق زیارت آقا و بی بی دوعالم حضرت معصومه س اومده بودن.
علی شب تا صبح به عشق آقامون رضا علیه السلام نخوابید
بهش گفتم به انگلیسی چرا نمی خوابی گفت می خوام آماده بشم برای زیارت و وقت برای خوابیدن بسیار زیاد است.
محسن می گفت من بسیار ناراحتم وقتی می بینم توی قم حرم بی بی دوعالم کنار حرم زنها که رد می شن موهاشون بیرونه اونا از حضرت معصومه خجالت نمی کشن و اشک می ریخت.
سرتون رو درد نیارم خلاصه اونشب کلی دمغ شدم و گاهی اوقات اشک گوشه چشمم رو پر می کرد ولی آدم نشدم.
اینم یه عکس از آقا محسن 23 ساله
اینم یه عکس از آقا علی 28 ساله
اینم یه عکس از سوالات علی از محسن و جواب های محسن
اینم یه عکس از غذا خوردنمون توی قطار که البته علی با چنگال برنج می خورد
اینم گنبد طلایی آقامون امام رضا علیه السلام