اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یک حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد کـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد کـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
139352 |
|
م? شود گفت زندگ? را با?د همانند بخار? ها? نفت? ساخت هر از گاه? به آن سر زد و روشنا?? اش را ز?ر نظر داشت که مبادا نفتش تمام شود! و سرما? روزگار بند بند وجودش را به لرزه در آورد! با?د به آن سر زد سر زد تا مبادا جلو? راهش را چ?ز? گرفته باشد که دوده بزند و دن?ا?ش را س?اه کند...
گاه? با?د حواسمان به زندگ? باشد، تا با ب? مهر? کسی،بخار? ها? دلمان خاموش نشود،
گاهی باید حواسمان جمع باشد تا با برخورد به یک مانع،امیدمان را چال نکنیم،
گاه? با?د حواسمان باشد تا با یک شکست،مسیرمان را مسدود شده نبینیم،
گاهی باید حواسمان باشد تا با یک روز بد،زندگ?مان را س?اه شده ندانیم...
گاه? با?د حواسمان خیلی جمع باشد... |
|