واشکافی برخی از ناهنجاریهای اجتماعی از دید یک بازاریاب
دیشب هنگامی که در ترافیک شهر پشت چراغ قرمز منتظر عبور به سمت خانه بودم مشاهده گر رفتارهای پرخاشگرانه و بی صبرانه هموطنانم شدم. متاسفانه. فرهنگ ما فراتر از کالاهایمان نیاز به تبلیغات دارد. چرا نسبت به گذراندن دقایقی در پشت چراغ قرمز صبور نیستیم؟چرا زمانی که به چراغ زرد می رسیم به جای ایستادن و شکیبایی سعی در افزلیش سرعت و رد شدن از آن را داریم؟ مگر چند دقیقه وقفه چه تاثیری بر روند زندگی ما خواهد داشت؟ آپولویی که آن طرف چراغ قرمز منتظر پرتاب شدن است ما را به تعجیل وا می دارد؟ یعنی ما اینقدر زمان شناس و پر توجه به ارزش وقت شده ایم؟
بازتاب فرهنک کم صبر و تحمل ما محدود به رانندگی نیست. این مشکل درباره فروشندگان نیز برجسته است. هدف از خرید برآورده کردن نیازی است که فرد احساس می کند.این احساس می تواند به صورت نیاز واقعی به آن کالا باشد و یا نیاز روحی به خرید به هر دلیلی.تفاوتی ندارد مهم این است که احساس شعف از خرید و برآورده شدن آن نیاز احساس شود. آخرین باری که چنین حسی پیدا کرده اید چه زمانی بوده است؟ به جای حس خرسندی احساس سنگین سرشکستگی برای خریدار به وجود می آید، به دلایل مختلف. عزت نفس وی خدشه دار می شود چون رفتار مناسبی نمی بیند. به جایی خواهد رسید که مشتری عطای خرید را به لقایش می بخشد و تا ضرورت نیافته غرور خود را جریحه دار نمی کند.
مشتری ولی نعمت است، حق با مشتری است، این ها تبدیل به جملات کلاسیکی شده که کم کم حتی بیان هم نمی شوند چه رسد به عمل.بی احترامی در رابطه مشتری و فروشنده موج می زند.رابطه ای همراه با عدم اطمینان. تمامی این ها منجر به فشار روحی و خستگی و تحلیل رفتگی می شود. رفتارهایی زنجیر وار. چه کسی رسالت تصحیح آن را بر عهده دارد؟ هزینه ی یک لبخند و بخشیدن احساسی خوب چقدر است؟ چرا تبدیل به دشمنانی درون یک مرز شده ایم؟
یاد من باشد فردا صبح جور دیگر باشم.بد نگویم به هوا، آب زمین مهربان باشم با مردم شهر.یاد من باشد فردا صبح به نسیم از سر صدق سلامی بدهم.و به انگشت نخی خواهم بست تا فراموش نگردد فردا.