کتاب: على (ع) آینه عرفان، ص 210
نویسنده: سید اصغر ناظمزاده قمى
انسان بر خلاف همه موجودات جهان آفرینش، دو بعدى است: نخستبعد حیوانى او که از این جهتیعنى از جهت تغذیه، زیست، تناسل، تکثیر نوع و... با سایر موجودات زنده مشترکات زیادى دارد. اما بعد ثانوى او که همان خصوصیت منحصر به فرد اوست و از جهت قواى دماغى و حالات روحى و ویژگیهاى نفسانى با سایر موجودات زنده متفاوت است و این خود محور اصلى تمایز او از دیگر جانداران مىباشد.
آیا رشد انسان به این است که فقط به یک بعد از خود برسد; مثلا به بعد حیوانى که خور و خواب و خشم و شهوت استبپردازد و یا به کلى از خوردن و لذت بردن خوددارى کند و فقط به جنبههاى انسانى بپردازد. این هم در اسلام مذمتشده است، لذا رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم عثمان بن مظعون را که خانه و زندگى را ترک کرده بود و به گوشهنشینى و عبادت پرداخته بود مذمت کرد و وى را از این کار منع کرد. بنابراین باید دید رشد و کمال انسان در گرو چه چیز ممکن است؟
جواب صحیح این است که انسان یا هر موجودى از سویى یک کمال نهایى و اصلى دارد، و از سوى دیگر کمالات فرعى و وسیلهاى و مقدمهاى، آنچه مربوط به کمال اصلى انسان است هر چه رشد کند و شدت یابد خوب است، و اما کمالات فرعى و وسیلهاى باید در حدى که براى پیشرفت کمال نهایى و اصلى مؤثر است پیش برود ولى در آن جا که ضربه به رشد اصلى مىزند کنترل شود; مثلا اگر قواى بدنى انسان قوى شود ولى ضرر به رشد معنوى و کمال انسانى او نزند، این رشد خوب است، اگر انسان شبانه روز به فکر خوردن و ورزش بدن و سلامت جسم خود باشد و از رشد معنوى غافل شود درست است که کمال بدنى قابل تحصیل است اما چون به عبادت، تحصیل علم و کارهاى نیکوى دیگر نمىرسد این کمال نیستبلکه ضرر است. پس ما باید کمال انسانى را این گونه تعریف کنیم: مجموع روابطى که بین قواى مختلف انسان هستبه گونهاى تکامل یابد که براى رشد نهایى و اصلىاش مضر نباشد که هیچ بلکه مناسب هم باشد. بدن هرچه قوى شود خوب استبه شرط آن که براى جهات روحى ضرر نداشته باشد و صاحب آن از معنویات و مسائل روحى غافل نباشد.
پس انسان کامل کسى است که تمام تلاش و کوشش را صرف همه قوا و ابعاد وجودىاش کند تا انسان کامل شود.
باید توجه داشت که انسان داراى ویژگى خاصى است که هیچ موجودى ندارد و آن انتخاب آگاهانه و اختیارى است که نه حیوانات این ویژگى را دارند و نه فرشتگان، تنها جن است که مثل انسان داراى این ویژگى است، و این حالت اختیارى که انسان مىتواند با تفکر و تامل و انتخاب راه بهتر، به عالیترین مقام برسد از خصوصیات انسان است.
حال این عالیترین مقام چیست؟
آنچه از آیات و روایات به دست مىآید آن است که انسان باید خود را به آفریدگار وابسته و مربوط بیابد، و وجود خود را غیر مستقل و پرتوى از شعاع وجودى او بداند، و هر قدر انسان وابستگى و عدم استقلال خود را بهتر درک کند توجهش به خالق جهان بیشتر خواهد شد و در نتیجه از انوار ربوبى بیشتر بهرهمند خواهد گردید تا آن جا که آینه تمام نما و مظهر کامل پروردگار جلت عظمته مىگردد.
« - الهى - و الحقنى بنور عزک الابهج فاکون لک عارفا و عن سواک منحرفا; (1)
- پروردگارم - مرا به پر بهجتترین نور عزتت ملحق بساز تا تنها تو را بشناسم و از غیر تو رو گردان شوم.»
درباره ائمه علیهم السلام ما همین اعتقاد را داریم که آن قدر رابطهشان با خدا زیاد شده که دیگر آنان را از خدا جدا نمىدانیم اگر چه پرتوى از شعاع خدایند:
«لا فرق بینک و بینها الا انهم عبادک و خلقک رتقها و فتقها بیدک بدؤها منک و عودها الیک; (2)
میان تو و آنان جدایى نیست جز اینکه آنان بندگان و آفریدگان تواند، تدبیر آنان به دست توست، آغاز ایشان از تو و بازگشتشان به سوى توست.»
و کسانى که رابطهشان با خدا اینگونه استسرانجام به جوار رحمت و مقام قرب الهى و به دیدار و وصل محبوب نایل خواهند شد; منزلت این انسانها در آیات قرآنى این گونه ترسیم شده است:
1- «یا ایتها النفس المطمئنة . ارجعى الى ربک راضیة مرضیة . فادخلى فى عبادى . و ادخلى جنتى; (3) اى انسان اطمینان یافته ، به سوى پروردگارت باز گرد در حالى که هم تو از خدا راضى هستى و هم خدا از تو راضى است ، پس داخل بندگانم شو و به بهشتم درآى»
2- «فىمقعد صدق عندملیک مقتدر; (4) درجایگاهى راستین نزد سلطانى مقتدر»
3- «وجوه یومئذ ناضرة . الى ربها ناظرة; (5) چهرههایى در آن روز شادابند و به سوى پروردگارشان مىنگرند.»
قرب خدا
گفتیم هدف از تزکیه رسیدن به مقامى است که انسان غیر از خدا کسى و چیزى و حتى خود را نبیند; به تعبیر دیگر هدف از تزکیه نفس، همان قرب خدا، و در مرحله عالیترین آن فناء فى الله است. حال که دانستیم هدف از تزکیه قرب خداست، در توضیح «قرب خدا» مىگوییم:
نزدیک شدن به خداوند تبارک و تعالى نه به معناى کم شدن فاصله زمانى و مکانى است; که مثلا اگر به مکه مکرمه رفتیم از نظر مکانى به خدا نزدیک شده باشیم، یا نیمه شب از نظر زمانى به خدا نزدیکتریم، خیر زیرا خداوند تبارک و تعالى خود آفریننده زمان و مکان است و خود محیط بر همه زمانها و مکانهاست و با هیچ کدام از موجودات نسبت زمانى و مکانى ندارد، خود مىفرماید:
«و نحن اقرب الیه من حبل الورید; (6) ما از رگ گردن به او نزدیکتریم»
«هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن...; (7) اوست اول و آخر و ظاهر و باطن»
«...و هو معکم این ما کنتم; (8) هر جا باشید او با شماست»
«...فاینما تولوا فثم وجه الله; (9) پسبه هر سوروى آوریدهمان جا روى خداست.»
پس مراد از قرب به خدا، نزدیکى مکانى و زمانى نیست، بلکه مراد این است که انسان در اثر حرکت اختیارى و انتخابى که دارد با اعمال و کردار نیکو و دورى از هر زشتى و پلیدى به مقامى برسد که مورد عنایتخاصالهى قرار گیرد به طورى که همه درخواستهایش به اجابتبرسد، یعنى به آن جایى برسد که:
«ان دعانی اجبته و ان سالنی اعطیته; (10)
اگرمرا بخوانداجابت مىکنم اورا و اگر از منچیزى بخواهدبه اوعطا مىکنم.»
بندهاى که به چنین مقامى برسد به کمال خود رسیده است و لذا در عرف جامعه هم کسى که مورد توجه شخصیتى باشد مىگویند او «مقرب» فلانى است، و در قرآن کریم هم بر پیشروان اسلام که از ارزش بیشترى برخوردارند عنوان «مقربین» اطلاق شده است: «و السابقون السابقون . اولئک المقربون; (11) پیشى گیرندگان پیشى گرفتگانند . آنان مقربانند.»
و این قرب به خدا مرتبهاى است از وجود که در آن استعدادهاى ذاتى شخص با سیر و حرکت اختیارى خود به فعلیت مىرسد; خواه حرکتى سریع و لحظهاى که انبیا و اولیاى خدا از لحظات دمیده شدن روح در کالبدشان سیر تکاملى کردند و در اندک مدتى به کمالات بزرگ و همان قرب حقیقى نایل شدند که عیسى بن مریم در گهواره مىگوید: «قال انى عبد الله آتانى الکتاب و جعلنى نبیا; (12) گفت من بنده خدایم به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است.»
و طبق روایاتى که در دست ما شیعیان است ائمه معصومین علیهم السلام حتى در شکم مادر تسبیح خدا مىگفتند و به محض به دنیا آمدن سر به سجده گذاشته و شکر خدا نمودند; مثلا على علیه السلام در هنگام ولادتش قرآن خواند و سوره مؤمنون را تلاوت کرد. و درباره امام زمان علیه السلام داریم که در دل مادر سخن مىگفت و به دنیا که آمد سجده کرد. و درباره ام الائمه فاطمه زهرا علیها السلام آمده است که در دل مادرش خدیجه با او تکلم مىکرد. و درباره امام جواد علیه السلام داریم که نه ساله بود به امامت رسید. و همین طور سایر ائمه معصومین علیهم السلام که تمامى ایشان سیر تکاملى سریع و برق آسا داشتهاند.
این سیر تکاملى که هدف از تزکیه نفس است مربوط به جسم و بدن انسان نیستبلکه مربوط به روح و دل آدمى است، و شرایط مادى فقط نقش فراهم کردن زمینه سیر و سلوک را به عهده دارند و اگر ما به زیارت خانه خدا مىرویم مسلما مکه هدف یستبلکه وسیلهاى استبراى همان تقرب روح به خدا، و چه بسا افرادى که در مکه بودند و حتى با پیامبر اسلام فامیلى داشتند مثل «ابولهب» ها ولى از خدا و پیامبرش فرسنگها دور بودند، و یا کسانى از مکه خیلى دور بودند ولى از بسیارى از اصحاب به خدا و پیامبرش نزدیکتر بودند، مثل «اویس قرنى» که در رکاب على علیه السلام در صفین به شهادت رسید، او پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم را ندید اما رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم سفارش او را به على علیه السلام کرد.
بنابراین ملاک در قرب به خدا که از تزکیه نفس حاصل مىشود زدودن موانع به انضمام رشد دادن نفس به سوى کمال با افعال اختیارى به کمک همین بدن و جسم براى توجه دل و قلب (13) به سوى خداست و هر چه دل انسان بیشتر متوجه خدا باشد و از خود غافلتر باشد او به خدا مقربتر است تا آن جا که دیگر غیر از خدا کسى دیگرى را نمىبیند مثل پیامبران و اولیاى معصومین که تنها توجه ایشان به خدا بوده است و بس، و غیر از خدا را نمىبینند، لذا على علیه السلام در دعاى کمیل به پیشگاه خداوندى عرضه مىدارد:
«فهبنى صبرت على عذابک فکیف اصبر على فراقک وهبنى صبرت على حر نارک فکیف اصبر عن النظر الى کرامتک; (14)
بارالها، گیرم بر عذاب تو صبر کردم چگونه بر فراق تو صبر کنم، و گیرم بر حرارت آتشت صبر کردم اما چگونه از نگاه به سوى جلال و شکوهت صبر کنم.»
این حالت تنها براى کسانى حاصل مىشود که از ما سوى الله قطع رابطه کنند و تنها خدا را ببینند.
باز از آن حضرت آمده است که مىفرمود:
«ما رایتشیئا الا و رایت الله قبله و بعده و معه;
هیچ چیز را ندیدم جز آن که خدا را قبل از آن و بعد از آن و با آن دیدم.»
و یا در جواب کسى که از او سؤال کرد: «هل رایت ربک؟ ; آیا پروردگارت را دیدهاى؟» فرمود: «افاعبد مالا ارى؟ ; (15) آیا عبادت مىکنم کسى را که نمىبینم.»
حال انسانى که فقط خدا را مىبیند مانعى ندارد آنان که دلشان با خداست چون پیامبران و امامان علیهم السلام را دوست داشته باشد زیرا حب آنان خود حب الله است، ولى چیزى که ضد خداست نمىتواند در دل او جا بگیرد و حب دنیا ضد خداست و لذا عارف بالله نمىتواند حب دنیا در دل داشته باشد در قرآن کریم مردم به دو دسته تقسیم مىشوند: «من کان یرید العاجلة عجلنا له فیها ما نشآء لمن نرید...; (16) آن کس که زندگى زود گذر (دنیاى مادى) را مىطلبد آن مقدار از آن را که بخواهیم و به هر کس اراده کنیم مىدهیم.»
کسى که دنیاطلب شد نمىتواند خداجو باشد و لذا در حدیث آمده: «حب الدنیا راس کل خطیئة; (17) محبت دنیا منشا همه خطاهاست.»
مقابل این دسته آن کسانىاند که آنچه در رابطه با خداخواهى است دوست مىدارند: «و من اراد الآخرة و سعى لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا; (18) و آن کس که سراى آخرت را بطلبد و سعى و کوشش خود را براى آن انجام دهد، در حالى که ایمان داشته باشد، سعى و تلاش او پاداش داده خواهد شد.»
همان گونه که امام على علیه السلام در نهج البلاغه فرموده است کسانى که فقط خدا را مىخواهند و براى خدا کار مىکنند چند دستهاند:
«ان قوما عبدوا الله رغبة فتلک عبادة التجار، و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلک عبادة العبید و ان قوما عبدوا الله شکرا فتلک عبادة الاحرار; (19)
مردمى خدا را به امید بخشش مىپرستند، این پرستش بازرگانان است، و گروهى او را از روى ترس عبادت مىکنند و این عبادت بردگان است، و گروهى وى را براى سپاس مىپرستند و این پرستش آزادگان است.»
و همین حالت عالى در پیشوایان دین اسلام بوده است که فقط براى خدا عبادت مىکردند و تمام حرکات و سکناتشان براى خدا بوده است. امیر المؤمنین على علیه السلام هنگامى که فرقش شکافته شد گفت: «فزت و رب الکعبة» و حسین بن على علیه السلام در گودال قتلگاه مىگوید: «الهى رضا بقضائک و تسلیما لامرک لا معبود سواک.»
توضیح
اولیاى خدا که فقط رضاى خدا را در کارهاى خود در نظر گرفتهاند به لذایذ بهشتى و به «جنات عدن تجرى» و به «حور العین» و به «لحم طیر مما یشتهون» و سایر لذات بهشتى هم علاقهمندند منتهى آنان آن لذایذ را به خاطر آثار رحمت الله دوست دارند بر خلاف ما که دوست داشتنمان به خاطر خود آنهاست; مثلا در یکمیهمانى گاهى توجهشما فقط به غذاىصاحب خانهاست اماگاهى اگر مهمان عالمى عابد شدىخود صاحب خانه را دوستدارى و اگر غذاى او را مىخورى به خاطر خود صاحب خانه است نه غذا و هر غذایى باشد فرق نمىکند.
انبیا و اولیا اگر به لذایذ بهشتى مىنگرند به خاطر رحمت الهى است نه به خاطر لذایذ.
باز باید توجه داشت که سیر الى الله و توجه قلبى به خدا منافات با دوست داشتن انبیا و امامان ندارد، زیرا محبتبه این بزرگواران شعاعى از سیر الى الله است نه مزاحم او، این که شما به کسى علاقهمندید خانه و لباس او را دوست دارید، فرزندش را دوست دارید، معناى دوست داشتن متعلقات او همان خود اوست نه ضد او و نه مزاحم او پس محبتبه خدا با محبتبه پیامبر و فاطمه و على علیهم السلام و اولیاء خدا مزاحمتبا دوستى خدا ندارد، بله اگر دشمن خدا را دوستبدارى این محبت ضد خداست و مزاحم سیر الى الله است.
پىنوشتها: ادامه مطلب...